مقایسه نظام آموزشی ایران و ژاپن
درس اول هم جغرافيا است ؛ نقشه ژاپن را می گذارند جلوی بچه ها و می گويند : ببينيد اين ژاپن کوچولوی ماست
ببينيد ژاپن ما نفت ندارد ، گاز ندارد ، معدن ندارد
زمينش محدود است و جمعيتش زياد
ليست « نداشته ها » را به بچه ها گوشزد ميکنند ، خيلی خودمانی بچه هايشان را می ترسانند
در ژاپن نظام آموزشی فهرست مشاغل مورد نياز جامعه را از همان اول کار ، به « بچه ها »گوشزد ميکنند
حتی حجم موضوعات کتابهای درسی در ژاپن ، يک سوم اروپا است ، چون ژاپنيها معتقدند « عمق » بهتر از « وسعت » است
حالا اين را مقايسه کنيد با کتابهای درسی و حتی رسانه های ما که از همان اول مدام در گوش بچه ها می خوانند : « ای ايران ، ای مرز پرگهر ، سنگ کوهت در و گوهر است » و ...
در دبستان هم ، اولين درس ما تاريخ است ، نه برای عبرت ، بلکه شرح « افتخارات گذشته »
اگر گربه جغرافیا را هم بگذارند جلوی بچه ها ، با غرور ميگويند : « بچه ها ببينيد ! ايران همه چيز دارد ! ايران نفت دارد ، گاز دارد ، جنگل دارد ، دريا دارد و ... »
نتيجه اش ميشود احساس « داشتن » و « غنای کامل » و ايجاد تلفيقی از تنبلی اجتماعی و حتی طلبکاری که به اشتباه به آن ميگوئیم غرور ملی
با اين وصف ، کودکان و جوانان و مديران و نسل جديد ما بايد برای چه « چيزی » تلاش کنند ؟
اين ميشود که بچه های ما فکر و ذکرشان ، ميشود دکتر شدن، مهندس شدن و خلبان شدن ، يعنی شغلهای رويايی و به شدت مادی که نفع و رفاه « شخص » در آن حرف اول و آخر را ميزند نه نياز کشور
جایگاه اخلاق از دیدگاه یک ریاضیدان
از دانشمندي رياضيدان نظرش را درباره انسان پرسيدندجواب داد:
اگر انسانها داراي ( اخلاق) باشند پس مساوي هستند با عدد يک =1
اگر داراي (زيبايي) هم باشند پس يک صفر جلوي عدد يک مي گذاريم =10
اگر (پول) هم داشته باشند دوتا صفر جلوي عدد يک مي گذاريم =100
اگر داراي (اصل و نسب) هم باشند پس سه تا صفر جلوي عدد يک مي گذاريم=1000
ولي اگر زماني عدد يک رفت (اخلاق) چيزي به جز صفر باقي نمي ماند و صفر هم به تنهايي هيچ نيست ، پس آن انسان هيچ ارزشي نخواهد داشت.
داستان سقراط
آشنای سقراط: "پالایش سهگانه؟"
سقراط: "درست است، قبل از اینکه درباره دوستم حرفی بزنی، خوب است که چند لحظه وقت صرف کنیم و ببینیم که چه میخواهی بگویی. اولین مرحله پالایش حقیقت است. آیا تو کاملا مطمئن هستی که آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی حقیقت است؟"
آشنای سقراط: "نه، در واقع من فقط آن را شنیدهام و..."
سقراط: "بسیار خوب، پس تو واقعا نمیدانی که آن حقیقت دارد یا خیر. حالا بیا از مرحله دوم بگذر، مرحله پالایش خوبی. آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، چیز خوبی است؟"
آشنای سقراط: "نه، برعکس..."
سقراط: " پس تو میخواهی چیز بدی را درباره او بگویی، اما مطمئن هم نیستی که حقیقت داشته باشد. با این وجود ممکن است که تو از آزمون عبور کنی، زیرا هنوز یک سوال دیگر باقی مانده است: مرحله پالایش سودمندی. آیا آنچه که درباره دوستم میخواهی به من بگویی، برای من سودمند است؟"
آشنای سقراط: " نه، نه حقیقتا."
سقراط نتیجهگیری کرد: "بسیار خوب، اگر آنچه که میخواهی بگویی، نه حقیقت است، نه خوب است و نه سودمند، چرا اصلا میخواهی به من بگویی؟"
اینچنین است که سقراط فیلسوف بزرگی بود و به چنان مقام والایی رسیده بود
آیا میدانستید ...
آیا میدانستید که موشهای صحرایی سالانه یک سوم ذخایر غذایی جهان را نابود میسازند ؟
آیا میدانستید که چین بیشتر از هر کشوری همسایه دارد، چین با ۱۳ کشور هم مرز است ؟
آیا میدانستید که موریانه ها قادرند تا ۲ روز زیر آب زنده بمانند ؟
آیا میدانستید که خوردن کاهو مانع ریزش و سفید شدن موها میگردد ؟
آیا میدانستید که برای جلوگیری از جوانه زدن سیب زمینی باید درون سبد آن یک عدد سیب قرار دهید ؟
آیا میدانستید که یک نوع وزغ وجود دارد که در بدن خود سم كافی برای كشتن ۲۲۰۰ انسان را دارد ؟
آیا میدانستید که مادر و همسر گراهام بل مخترع تلفن هر دو ناشنوا بوده اند ؟
آیا میدانستید که بیشترین سر دردهای معمولی از كم نوشیدن آب می باشد ؟
منبع: 3 نشانه
نقاشی های واقعی
روبرتو برناردی در سال 1974 در tody بدنیا آمد. آثار او برای اولین بار از اواسط دهه هشتاد ، و در حالی که زمان دانشجویی خود را وقف مطالعه نقاشی رنسانس و تکنیک تصویری کرد معرفی شد ، که بعدها این را بسیار مهم در توسعه خلاقیت شخصی خود می دانست. در سال 1993 او به رم رفت ، جایی که او به عنوان بازگرداننده در کلیسای سن Fransesco Ripa مشغول به کار شد. پس از این تجربه ، او به طور تمام وقت به خلق آثار خود پرداخت.
این بود زندگی
سخنانی پر مغز
آیا میدانستید ...
آیا میدانستید که رنگ سفید برای زنبور عسل آرامش دهنده و رنگ قهوه ای ناراحت كننده است ؟
آیا میدانستید که نعناع سكسکه و تنگی نفس را شفا میدهد ؟
آیا میدانستید که جرم زمین هشتاد و یک برابر ماه است ؟
آیا میدانستید که نوزاد بیش از ۳۰۰ استخوان دارد که با رشد بعضی از آنها به یكدیگر جوش می خورند ؟
آیا میدانستید که تقریباً یك سوم وزن یك زن و یك دوم وزن یك مرد را ماهیچه تشكیل می دهد ؟
آیا میدانستید که لایه بیرونی پوست انسان هر ۲ هفته یکبار با سلولهای جدید تعویض میشود ؟
آیا میدانستید که خوردن یک سیب اول صبح، بیشتر از قهوه باعث دور شدن خواب آلودگی میشود ؟
روز جهانی مهریه (شوخی)

به این فکر کنید که دیه ارزانتر از مهریه است!!!
10 نکته برای سالم ماندن در فصل سرما

* برای به دست آوردن انرژی فوری و ایجاد گرما در بدن؛ گردو، زردآلو، کشمش و میوههای خشک میل کنید. این نوع میوهها رطوبت پوست را حفظ میکند و در نتیجه مشکل خشکی پوست برطرف میشود.
* برای تقویت سیستم ایمنی بدن، روزی 2 تا 3 حبه سیر قبل از غذا بخورید.
* چای سبز، علاوه بر ایجاد نشاط، گلودرد را برطرف میکند.
* ویتامین C یکی از بهترین تقویت کنندههای سیستم ایمنی بدن است. بنابراین مواد غذایی طبیعی غنی از ویتامین c را به رژیم غذایی خود اضافه کنید.
بخش تغذیه و آشپزی تبیان
قار و قور شکم
مشکل صدای شکم مدت هاست که برای ما ناشناخته مانده است. موضوع اصلی اینجاست که این صدا در بسیاری اوقات باعث خجالت ما می شود. اما واقعا چه چیزی باعث می شود که معده به این صورت فریاد بزند؟ و آیا راهی برای پیشگیری از آن وجود دارد؟

بعد از سال ها تحقیق معلوم شد که معده هم زبان مخصوص خود را دارد. مثلاً اگر پیش از ظهر معده تان سر و صدا می کند، معنی آن این است که غذای خورده شده به عنوان صبحانه کم بود.
اما صداهای حرکت غذا، هوا و گاز در دستگاه گوارش برای پزشک اهمیت دارد.
غذا در اسید معده خیس خورده و در لوله گوارش به جلو و عقب چلانده می شود تا به شکسته شدن آن و جذب مواد مغذی کمک شود. انجام این حرکات، ایجاد صدا می کند. بعد از شش ساعت، بیشتر غذای خورده شده از معده تخلیه گردیده است.
علل صدای شکم
توانایی های مغز انسان
دانشمندان متعقدند که مغز ادما
فقط به اول و آخر کملات توجه مکینه برای هیمنه که تو تونتسی این رو بخونی..........
حالا بگو چند تا کمله غلط بود ؟؟؟
دنبال چی میگردی ؟یه بار دیگه متن بالا رو بخون
اندرزهای زرتشت
|
وصیت نامه
| |
| |
| |
| |
در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند... | |
وصیت نامه زیبای بازیگر مرحوم حسین پناهی قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم. بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشت نگاری قرار دهید. به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم! ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن، لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است. بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم. کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد! مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند! روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور دانش بجست. دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید! کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. شماره تلفن گورستان و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق بدهید، ثواب دارد! در مجلس ختم من گاز اشک آور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند. از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم. |
منبع
حاضر جوابی ها
می گویند: “مریلین مونرو ” یک وقتی نامه ای به ” البرت اینشتین ” نوشت: فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . . چه محشری می شوند! آقای “اینشتین”در جواب نوشت: ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم. واقعا هم که چه غوغایی می شود! ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود! . . . روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت: آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است برنارد شاو هم سریع جواب میدهد: بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید! . . . روزی نویسنده جوانی از جرج برنارد شاو پرسید: «شما برای چی می نویسید استاد؟ » برنارد شاو جواب داد: «برای یک لقمه نان» نویسنده جوان برآشفت که: «متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! » وبرنارد شاو گفت: «عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! » |
رابطه طرف یکبار مصرف و ازدواج !
قدیما ظرف یکبار مصرف نبود، دختر همسایه دوبار میومد،
یه بار نذری میاورد، یه بار میومد واسه ظرفش، آدم فرصت فکر کردن و تصمیم گیری داشت. بعد میگن چرا آمار ازدواج کم شده
شما دارین فرصتها رو از جوونا میگیرین... والا
نمی خواهم بمیرم
كجا بايد صدا سر داد؟
در زير كدامين آسمان،
روي كدامين كوه؟
كه در ذرات هستي رَه بَرَد توفان اين اندوه
كه از افلاك عالم بگذرد پژواك اين فرياد!
كجا بايد صدا سر داد؟
فضا خاموش و درگاه قضا دور است
زمين كر، آسمان كوراست
نمي خواهم بميرم، با كه بايد گفت؟
اگر زشت و اگر زيبا
اگر دون و اگر والا
من اين دنياي فاني را
هزاران بار از آن دنياي باقي دوست تر دارم.
به دوشم گرچه بارغم توانفرساست
وجودم گرچه گردآلود سختي هاست
نمي خواهم از اين جا دست بردارم!
تنم در تار و پود عشق انسانهاي خوب نازنين
بسته است.
دلم با صد هزاران رشته، با اين خلق
با اين مهر، با اين ماه
با اين خاك با اين آب ...
پيوسته است.
مراد از زنده ماندن، امتداد خورد و خوابم نيست
توان ديدن دنياي ره گم كرده در رنج و عذابم نيست
هواي همنشيني با گل و ساز و شرابم نيست.
جهان بيمار و رنجور است.
دو روزي را كه بر بالين اين بيمار بايد زيست
اگر دردي ز جانش برندارم ناجوانمردي است.
نمي خواهم بميرم تا محبت را به انسانها بياموزم
بمانم تا عدالت را برافرازم، بيفروزم
خرد را، مهر را تا جاودان بر تخت بنشانم
به پيش پاي فرداهاي بهتر گل برافشانم
چه فردائي، چه دنيائي!
جهان سرشار از عشق و گل و موسيقي
و نور است ...
نمي خواهم بميرم، اي خدا!
اي آسمان!
اي شب!
نمي خواهم
نمي خواهم
نمي خواهم
مگر زور است؟
فریدون مشیری
آیا میدانستید...
آیا میدانستید که زنبور عسل ۵ چشم دارد كه ۲ تا اصلی در بغل سر و ۳ تا بر روی سر او قرار دارد ؟
آیا میدانستید که 20 درصد آب شیرین جهان میان آمریكا و كانادا قرار دارد ؟
آیا میدانستید که بیماری قند اولین عامل كوری در مردم جهان است ؟
آیا میدانستید که دانشمندان دریافته اند که مورچه همچون انسان صبح ها خمیازه میکشند ؟
آیا میدانستید که زنبور از بوی عرق بدش میاید و به كسی كه بدنش بو دهد یا عطر زده باشد حمله میكند ؟
شگفت انگیز ترین تصاویر سال 2011
ین چند عکس از میان شگفت انگیز ترین تصاویر سال 2011 انتخاب شده است.
این عکس 16 مه ، 2011 ، از یک سردخانه موقت و جسد یک معتاد ناشناس در مکزیک گرفته شده است
این عکس 15 اوت از آتشفشان در اندونزی در یک جشنواره گرفته شده است
این عکس 9 اوت 2011 ،از زمین بازی یکی از مدارس در چین گرفته شده است
15مه 2011 ، یک پلیس مخفی اسرائیل در پوشش زن فلسطینی
به این چی میگن؟
دیوانه ،بی کله ،بیفکر ،احمق ...
آیا میدانستید ...
آیا میدانستید که یک قطره لیكور عقرب را دیوانه می كند و عقرب خودش را نیش می زند و می كشد ؟
آیا میدانستید که مایع موجود در نارگیل نارس را می توان بجای پلاسمای خون استفاده كرد ؟
آیا میدانستید که درخت بلوط تا قبل از پنجاه سالگی میوه نمی دهد ؟
آیا میدانستید که زهره تنها سیاره ای است كه در جهت عقربه های ساعت بدور خودش می چرخد ؟
آیا میدانستید که برای اینكه ۷۰۰ گرم به وزن شما اضافه شود باید ۹ كیلو سیب زمینی بخورید ؟
آیا میدانستید که در بین انواع خرس، خرس پاندا بزرگترین جمجمه را دارد ؟
آیا میدانستید که شیرینی تنها مزه ای است كه جنین در رحم مادر هم می فهمد ؟
پسرها و ديدگاهشون از زندگي اجتماعي در سنين مختلف (خوب اینم طنزه)
سن 15 سالگي : ياد مي گيرن که توي خيابون به مردم نگاه کنن ... از قيافه خودشون بدشون مي ياد
سن 16 سالگي : توي اين سن اصولا راه نميرن، تکنو مي زنن ... حرف هم نمي زنن ، داد مي زنن ... با راکت تنيس هم گيتار مي زنن
سن 17 سالگي : يه کمي مثلا آدم ميشن ... فقط شعرهاشون و بلند بلند مي خونن ... يادش به خير اون روزها که تکنو نبود راک ن رول مي خوندن
سن 18 سالگي : هر کي رو مي بينن تا پس فردا عاشقش ميشن ... آخ آخ ...آهنگ هاي داريوش مثل چسب دو قلو بهشون مي چسبه
سن 19 سالگي : دوست دارن ده تا رو در آن واحد داشته باشن ... تيز ميشن ... ابي گوش ميدن
سن 20 سالگي : از همه شون رو دست مي خورن ...ستار گوش ميدن که نفهمن چي شده
سن 21 سالگي : زندگي رو چيزي غير از این بچه بازيها مي بينن ... مثلا عاقل مي شن
سن 22 سالگي : نه مي فهمن که زندگي همش عشقه ... دنبال يه آدم حسابي مي گردن
سن 23 سالگي : يکي رو پيدا ميکنن اما مرموز ميشن ... ديدشون عوض مي شه
سن 24 سالگي : نه... اون با يه نفر ديگه هم دوسته ...اصلا لياقت عشق منو نداشت
سن 25 سالگي : عشق سيخي چند؟ ... طرف بايد باباش پولدار باشه... حالا خوشگل هم باشه بد نيست
سن 26 سالگي : اين يکي ديگه همونيه که همهء عمر مي خواستم ... افتخار ميدين غلامتون باشم ؟
سن 27 سالگي : آخيش
سن 28 سالگي : کاش قلم پام مي شکست و خواستگاري تو نميومدم
خانوما از نظر آقایون ! (طنز)
۲- خامنها مثل چسب دوقلو هستند.....اگه دستشان با گوشی تلفن مخلوط شد دیگه باید سیم تلفن را برید
۳- خانمها مثل رعدوبرق هستند ..... اول برق چشماشون میرسه بعد رعد صداشون
۴- خانمها مثل لیمو شیرین هستند..... اول شیرین هستند ولی بعد تلخ میشن
۶- خانمها مثل گچ هستند ..... اگه چند دقیقه مدارا کنید چنان سفت و سخت میشن که دیگه حالتی نمی گیرند.
7- خانمها مثل کنتور برق هستند..... هر چند سال یکبار عدد سنشون صفر میشه
8- چرا خانمها نمی توانند نقشه بخوانند/ ..... برای اینکه فقط ذهن مرد هستش که میتونه تجسم و درک کنه که یک کیلومتر با یک سانتی متر نشون داده شده
9- خانمها مثل اینترنت هستند.... از هر موضوعی بک فایل اطلاعاتی دارند
10- خانمها مثل فلزیاب هستند ..... از نزدیک طلافروشی که رد میشن عکس العمل نشان میدن
11- خانمها مثل موبایل هستند هر موقع کار مهم دارید در دسترس نیستند
حسن عشق فوتبال
شهرت
روزی انیشتین به چارلی چاپلین هنرمند بزرگ گفت :«می دانی آنچه باعث شهرت تو شده چیست؟
این است که همه کس حرف تو را می فهمد!»
چارلی هم خنده ای کرد و گفت:« تو هم می دانی آنچه باعث شهرت تو
شده چیست؟
این است که هیچکس حرف تو را نمی فهمد!»

حسن عشق فوتبال
ببخشید آقا ساعت چنده ؟
پیرمرد : معلومه که نه!
چرا آقا ... مگه چی ازتون کم میشه اگه به من ساعت رو بگین ؟؟
یه چیزایی کم میشه ...و اگه به تو ساعت رو بگم به ضررم میشه
ولی آقا آخه میشه به من بگین چه جوری؟؟
ببین اگه من به تو ساعت رو بگم مسلما تو از من تشکر میکنی و شاید فردا دوباره از من ساعت رو بپرسی نه؟؟
خوب ... آره امکان داره
امکانش هم هست که ما دو سه بار یا بیشتر باز هم همدیگه رو ملاقات کنیم و تو از من اسم و آدرسم رو هم بپرسی
خوب... آره این هم امکان داره
یه روزی شاید بیای خونه من و بگی داشتم از این دور ورا رد میشدم گفتم یه سری به شما بزنم و منم بهت تعارف کنم بیای تو تا یه چایی با هم بخوریم... و بعد این تعارف و ادبی که من به جا آوردم باعث بشه که تو دوباره بیای دیدن من و در اون زمانه که میگی به به چه چایی خوش طعمی و بپرسی که کی اونو درست کرده
آره ممکنه
بعدش من به تو میگم که دخترم چایی رو درست کرده و در اون زمان هست که باید دختر خوشگل و جوونم رو به تو معرفی کنم و تو هم از دختر من خوشت بیاد
لبخندی بر لب مرد جوان نشست
در این زمان هست که تو هی میخوای بیای و دختر منو ملاقات کنی و ازش میخوای باهات قرار بزاره و یا این که با هم برین سینما
مرد جوان از تجسم این موضوع باز هم لبخند زد
دختر من هم کم کم به تو علاقمند میشه و همیشه چشم انتظارته که بیای
و پس از ملاقات های مکرر تو هم عاشقش میشی و ازش درخواست میکنی که باهات ازدواج کنه
مرد جوان دوباره لبخند زد
یه روزی هر دو تاتون میایین پیش من و به عشقتون اعتراف میکنین و از من واسه عروسیتون اجازه میخواین
اوه بله ...حتما و تبسمی بر لبانش نشست
پیرمرد با عصبانیت به مرد جوان گفت: من هیچوقت اجازه نمیدم که دختر دسته گلم با آدمی مث تو که حتی یه ساعت مچی هم نداره ازدواج کنه... میفهمی؟؟؟؟ و با عصبانیت دور شد.
بهتره به جای ... بگوئیم ...
دارای بار روانی منفی هستند.
در ادامه پاره ای از این جملات و برابرهای پیشنهادی آنها را ملاحظه میفرمائید:
به جای خسته نباشید؛ بگوییم: خدا قوت
به جای دستت درد نکنه؛ بگوییم: ممنون از محبتت- سلامت باشی
به جای ببخشید مزاحمتون شدم؛ بگوییم: از این که وقت خود را در اختیار من گذاشتید متشکرم
به جای لعنت بر پدر کسی که اینجا آشغال بریزد؛ بگوییم: رحمت بر پدر کسی که اینجا آشغال نمی ریزد
به جای گرفتارم؛ بگوییم: در فرصت مناسب با شما خواهم بود
به جای دروغ نگو؛ بگوییم: راست می گی؟ راستی؟
به جای خدا بد نده؛ بگوییم: خدا سلامتی بده
به جای قابل نداره؛ بگوییم: هدیه برای شما
به جای شکست خورده؛ بگوییم: با تجربه
به جای مگه مشکل داری؛ بگوییم: مگه مسئله ای داری؟
به جای فقیر هستم؛بگوییم: ثروت کمی دارم
به جای بد نیستم؛ بگوییم: خوب هستم
به جای بدرد من نمی خورد؛ بگوییم: مناسب من نیست
به جای مشکل دارم؛ بگوییم: مسئله دارم
به جای جانم به لبم رسید؛ بگوییم: خیلی راحت نبود
به جای فراموش نکنی؛ بگوییم: یادت باشه
به جای داد نزن؛بگوییم: آرام باش
به جای من مریض و غمگین نیستم؛بگوییم:من سالم و با نشاط هستم
به جای غم آخرت باشد؛ بگوییم: شما را در شادی ها ببینیم
آیا میدانستید ...
با تیغ ماهی گیر کرده در گلو چه کنیم؟
|
سال 2012
یک مطلب پسرانه مجردانه !!! شایدم آنتی فمی....تانه
یکی میگفت: "یه استاد داشتیم هر سری میومد سر کلاس به دختر خانمها تیکه میانداخت.
خلاصه یه روز دخترا تصمیم گرفتند با اولین تیکه ای که انداخت از کلاس برن بیرون....
جونم براتون بگه که قضیه به گوش استاد رسيد (ميدونيد كه، توسط عده اي از آقا پسرهاي جان بر كف!!!!!)،
جلسه بعد استاد کمي دیر اومد سر کلاس و براي توجيه دير آمدنش گفت:
از میدون انقلاب داشتم میومدم، دیدم یه صف طولانی از دخترا تشکیل شده، رفتم جلو پرسیدمچیه ، گفتند با کارت دانشجویی شوهر میدن!
دخترا پا شدند كه برن بیرون، استاد گفت:
کجا میرید؟ وقتش تموم شد .... ، تا ساعت 10 بود!
تمام کلاس رفت رو هوا !!!! "
آیا میدانستید که ...
بخش چهارم
آیا میدانستید که خورشید در مدار کهکشان شیری با سرعت ۹۰۰۰۰۰ کیلومتر در ساعت حرکت میکند ؟
آیا میدانستید که نام قدیم یونان، هلاس برگرفته از هلیوس خدای خورشید بوده است ؟
آیا میدانستید که فقط قورباغه های نر قور قور می کنند ؟
آیا میدانستید که خرس با تمام سنگینی خود میتواند با سرعت ۵۰ كیلومتر در ساعت بدود ؟
آیا میدانستید که افراد باهوش داراى روى و مس بیشترى در موهایشان هستند ؟
آیا میدانستید که شكلات بر عصب و قلب سگ تاثیر بد دارد، با کمی شكلات میتوان یك سگ را کشت ؟
آیا میدانستید ...
آیا میدانستید که شیارهاى کف دست کمکی براى بهتر گرفتن اشیاء است ؟
آیا میدانستید که لاشخورها قادر به دیدن یك موش كوچك از ارتفاع ۴ كیلومتری میباشند ؟
آیا میدانستید که مردم فیلیپین به بیش از ۱۰۰۰ لهجه سخن میگویند ؟
آیا میدانستید که مورچه ها هم شمردن بلدند و قدم هایشان را برای مسیر یابی میشمارند ؟
آیا میدانستید که مصرف زغال اخته از تنگی عروق خون جلوگیری میكند ؟
نمره بدهید
۱۲-چگونه می توانید یک تخم مرغ خام را به زمین بتنی بزنید بدون آنکه ترک بردارد؟ |
صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان میکنند
سروده زیر از مجموعۀ «بهار را باور کن» اثر استاد فریدون مشیری میباشد.
اشکی در گذرگاه تاریخ
از همان روزی که دست حضرتِ «قابیل»
گشت آلوده به خون حضرتِ «هابیل»
از همان روزی که فرزندانِ «آدم»
صدر پیغامآورانِ حضرتِ باریتعالی
زهر تلخ دشمنی در خونشان جوشید
آدمیت مرده بود
گرچه آدم زنده بود.
از همان روزی که «یوسف» را برادرها به چاه انداختند
از همان روزی که با شلاق و خون «دیوار چین» را ساختند
آدمیت مرده بود.
بعد دنیا هی پُر از آدم شد و این آسیاب
گشت و گشت
قرنها از مرگ آدم هم گذشت
ای دریغ
آدمیت برنگشت.
قرن ما
روزگار مرگِ انسانیت است
سینۀ دنیا ز خوبیها تهی است
صحبت از آزادگی، پاکی، مروت ابلهی است
صحبت از «موسی» و «عیسی» و «محمد»
قرن «موسی چمبه»هاست
من که از پژمردنِ یک شاخه گل
از نگاهِ ساکتِ یک کودکِ بیمار
از فغانِ یک قناری در قفس
از غم یک مرد در زنجیر
حتی قاتلی بر دار
اشک در چشمان و بغضم در گلوست
وندرین ایام، زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست
مرگ او را از کجا باور کنم؟
صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست
وای، جنگل را بیابان میکنند
دست خونآلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند
هیچ حیوانی به حیوانی نمیدارد روا
آنچه این نامردمان با جانِ انسان میکنند
صحبت از پژمردنِ یک برگ نیست
فرض کن مرگِ قناری در قفس هم مرگ نیست
فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست
فرض کن جنگل بیابان بود از روز نُخست
در کویری سوت و کور
در میان مردمی با این مصیبتها صبور
صحبت از مرگِ محبت، مرگِ عشق
گفتگو از مرگِ انسانیت است.